نیمه وجودم..❤️🔥2

با پارت دو اومدم
برو ادامه
من و سارا رفتیم داخل حیاط اخه حیاط خونه عموم خیلی قشنگ بود با اون گل های رنگی که دور تا دور حیاطشو پر کرده بود جذابیتش چند برابر شده بود.
رفتیم و روی پله ها نشستیم و امیرم توی سالن روبه روی پنجره ای که به داخل حیاط نشسته بود .
+ارغوان تو از کی از امیر خوشت میاد؟
_ای بابا بزرگش نکن دیگه خوبه حالا یه چیزی بهت گفتم
+تو بگو قول میدم به هیچکس نگم
_باشه میگم اما قول دادیا
+قول دادم
_اولین بار وقتی برای تفریح اومدیم روستا خونه یکی از فامیلا دیدمش از همون موقع ازش خوشم اومد اما چیزی نگفتم
+وایی دختر چی میگی تو چشمات داره برق میزنه عاشق شدی وای وای وای
_اوف سارا عجب غلطی کردم بهت گفتما
+خوبه دیگه میخوای مخ فامیلتو بزنی خخ
_فامیل خیلی دوره بابا اصلن رفت و امد نداریم مگه چه اتفاقی بیوفته همو ببینیم
+اما یه چیزی میخوام بگم
_هوم چی ؟
+پسره خیلی رکه و خیره
_عه سارا
+چیه ندید جلو بابام و مامانت چطوری بهت زل زده بود
_ جدی میگی یعنی اونم از من خوشش میاد...
غرق صحبت بودیم که یهو یه صدایی از پشت سرم اومد
_چیکار میکنید دخترا
صورتمو به طرف چرخوندم و دیدم بالا سرمون وایستاده دست به جییب +هیچی داریم حرف میزنیم
_از اینکه کی خوشش میاد؟
چشمام گرد شد یعنی همه حرفامونو شنیده وای به فنا رفتم الان جای خودش فکرای بد میکنه چی بگم حالا به من و من افتادم ...
+سارا: اره داشتیم درمورد یه لباس حرف میزدیم که کیا ممکنه از این خوششون بیاد
خنده ای کرد و با همون حالت گفت: که اینطور، لباس
سارا ام برای اینکه فرار کنه بهونه اورد+عه یادم رفت چایی گذاشته بودم برم دم کنم
چش غره ای به سارا رفتم که بشین سر جات ولی اهمیت نداد و خنده کنان رفت .
با رفتن سارا امیر اروم اروم اومد و کنارم نشست قلبم توپ تاپ میکرد کم مونده بود از جاش دربیاد تو فکر بودم که یه لحضه دیدم همینطور بهم خیره شده و یه نگاهی خاصی چهرشو گرفته با تعجب پرسیدم
+اقا امیر اتفافی افتاده؟
یکم مکث کرد و با یه لحن خاصی گفت: خیل..ی .......خوشگله
با خنده گفتم : چی خوشگله حالتون خوبه؟
_چ....چی... خوشگله؟
+ شما یکم پیش گفتید خیلی خوشگله
_اها منظورم گل های اینجا بود خیلی خوشگله اره گلهای حیاط
+ریز ریز خندیدم و زیر لب گفتم : اره حتما همینطوره
_چیزی شده؟
+نه نه چیزی نشده
_خوبه، راستش میخوام یه چیزیو بهتون بگم
+بله میشنوم...
_خب خیلی وقت بود میخواستم اینو بهتون بگم اما فرصت مناسبی پیدا نمیکردم
2377 کارکتر