نیمه وجودم...❤️🔥6

سلام سلام 😂
+عه ارغوان اینجایی کجا موندی چقدر دیر کردی
_اومدم مامان
+با کی اومدی این وقت شب؟
امیر از کنار دیوار اومد اینطرف و روبه روی مامانم وایستاد
_سلام من رسوندمشون
+سلام ،ممنون امیر جان . ارغوان ماشین بابات جا نداره تو لباساتو عوض کن برگرد خونه با عموت اینا برو
_مامان چطور جا نداره ما که فقط سه نفریم؟
+دخترم یکی از اقوام روستا ماشین نداره میخواد با ما بیاد دیگه لج نکن بیاین تو
چیزی نگفتم و رفتم داخل مامانم وقتی دیدی امیر بیرون وایستاده گفت: اقا امیر شما ام بیا داخل
+نه ممنون من همینجا منتظر میمونم
_وا چیشده چرا لباساتون این شکلیه؟
وای قلبم داشت از جا درمیومد حالا چی میخواد بگه هرچند مامانم از همه چی خبر داشت اما اگه الان میفهمید نگران میشد پشت مامانم قایم شدم روبه امیر ابرو بالا انداختم و گفتم که چیزی نگه
+اها اینارو میگین چیزی نیست موقع اومدن توی ماشین شربت البالو ریخت این شکلی شد
_باشه پس منتظر بمونین ارغوانم الان میاد.
خلاصه رفتم داخل و لباسامو عوض کردم داشتم از اتاق میومدم بیرون که مامانم جلومو گرفت : ورپریده تو چرا انقدر دیر اومدی ها چه غلطی میکردی ؟
+مامان جون بعدا بهت میگم خب الان بزار برم
_بعدنی در کار نیست بگو ببینم چی شده؟
+مامان میگم اما نگران نشو باشه، این سعید هست پسر همین هم روستاییمون روانی امشب تو کوچه من و تنها گیر انداخت غلط اضافی میکرد امیرم نمیدونم از کجا سر و کلش پیدا شد نجاتم داد
_ارغوان اخر منو سکته میدی تو این موقع شب چرا تنها اینور اونور میری ها بعدشم مگه تو به این جواب رد ندادی چرا اینقدر پیگیره
+نمیدونم مامان
_ارغوان کاری که نکرد نه؟
+نه مامان جون نترس نکرد نمیتونه بکنه
_باشع دخترم من بهت اعتماد دارم برو خوشگلم
بوسه ای روی گونه هاش زدم و رفتم کفشامو پوشیدم قبل از اینکه در حیاط رو باز کنم یه بررسی کردم ببینم همه چی مرتبه بله ، اون مانتو کمربندیم با اون کفشای پاشنه بلندم غوغا به پا کرده بود یه ارایش ملیحی ام داشتم که عالی شده بود .
در و باز کردم ، امیرو دیدم که لباساشو عوض کرده و به ماشین تکیه داده یه سیس باحالی گرفته بود که اصلا محشر شده بود، من و که دید سرشو به سمتم چرخوند و یه نگاه عمیقی چهرشو گرفته بود اروم اروم به سمت ماشین رفتم که قبل از من اومد و درو برام باز کرد ، این پسر خیلی جنتلمن بود.
بعد از اینکه سوار ماشین شدیم دیدم خیلی ریلکس نشسته و از پنجره بیرونو نگاه میکنه ، با حالت سوالی پرسیدم: الانباید ماشینو روشن کنی؟
_ارغوان یه چیزی کم نیست؟
+چه چیزی کمه؟
با یه حالتی که الاناس که صبرم ته بکشع نگام میکرد....
که یهو اومد سمتمو کمربندمو بست قشنگ یه بند انگشت فاصله بینمون بود چرا این پسره اینجوریه اوف
+چیکار میکنی؟
_کمربندتو بستم
+خب میگفتی خودم میبستم دیگه ای بابا
کاملا جدی گفت: از این به بعد من میبندم!
+نه !دیگه چی خودم میبندم
منتظر بودم که حرکت کنیم اما بازم ماشینو روشن نکرد
+چیشده؟ نکنه دوباره کمربندمو نبستم؟
_نه این بار در ماشین بازه، میخوای من ببندم؟
دوباره اومد سمتم که دستمو به نشونه تسلیم گرفتم و گفتم: باشه... ممنون برو عقب خودم میبندم. ریز ریز میخندید و این کارش کفریم میکرد، در ماشینو باز کردم و محکم کوبیدم
+چیکار میکنی در و از جا کندی
_محکم بستم که دیگه شما به زحمت نیوفتی
دوباره همونطور خندید و ماشینو روشن کرد و به سمت خونه عموم اینا حرکت کردیم