نیمه وجودم...❤️🔥4

پارت چهار بپر ادامه
بعد از چند دقیقع سارا سع تا چایی ریخت و گذاشت توی سینی
+ارغوان بیا تو ببر میترسم باز بریزه
_باشه بده به من
وارد سالن شدیم و چایی و به سمت امیر گرفتم یه لبخند ملیحی بهم زد و دستشو به سمت چایی ها برد و یکیو برداشت.
هممون چایی هامونو برداشتیم و درحال نوشیدن بودیم که امیر پرسید: خدا بد نده چیشد سینی از دستتون افتاد؟
چایی تو گلوی سارا گیر کرد و به سرفه افتاد
+اها سارا داشت برامون چایی میاورد یهو گربه اومده بود تو اشپز خونه سارا ام ترسیدع بود و سینی از دستش افتاد
_یعنی دلیلش گربه بود؟
+اره دیگه پس چی میتونه باشع
اوف ، این پسره حس ششمش همیشه فعاله من چمیدونم چرا چایی هارو ریخت البتع من که میدونم ولش کن بیخیال، و به چایی خوردنم ادامه دادم.
یکم بعد زنگ خونه به صدا در اومد مثل اینکه عموم اینا برگشتن! به سمت در رفتم و باز کردم به محض اینکه از در وارد شدن همه رفتن سراغ وسایلاشونو اماده شدن ؛ دیگه شب شده بود و وقت اماده شدن برای عروسی بود .
هر کسی داشت کار خودشو میکرد و منم این وسط مونده بودم که امیر گفت: تو چطوری میخوای بری خونه؟
_نمیدونم همه دارن کار خودشونو میکنن
+اماده شو من میرسونمت!
_چی ؟ نه امکان نداره عموم نمیزاره
+اماده شو برو جلو در الان میام
_چی نه نمیشه چی بگم از خونه برم بیرون.
+یه بهانه ای پیدا کن بدو
اروم اروم به سمت زن عموم رفتم : زن عمو جون من دیگه میرم
_کجا ؟ با کی میخوای بری؟
+خونمون دیگه به مامانم گفتم خودم میام اجازه گرفتم
_باشه خوشگلم برو
اوه بلخره تموم شد ؛ کفشامو پوشیدم و از در خونه اومدم بیرون
بعد از چند دقیقه انتظار در باز شد وای چرا این پسر انقدر خوشتیپه دلم داشت برا اون تیپش غش و ضعف میرفت شلوار راسته و یه تیشرت مشکی و یه پیراهن ام روش با اون گردنبند نقره ایش وای خیلی جذاب تر شده بود تو افکارم غرق شده بودم....
_سوار شو
+اها باشه.
بعد از اینکه سوار شدیم ازش پرسیدم : اقا امیر یه سوال ازتون داشتم
_ جونم
وا چرا این اینجوری میکنه!
+چرا میخوای منو برسونی خودم میرفتم
_خب حالا من یه چیزی ازت میخوام اول باید این لفظ اقا و خانومو کنار بزاریم . بعدش خب گفتم این موقع تنها نری بهتره یا شایدم....
+باشه کنار میزاریم ، یا شایدم چی بگو دیگه
_نه دیگه اونو نمیتونم بگم
از خوشحالی و هیجان اینکه چی میخواد بگه دستشو محکم گرفتم و به سمت خودم کشیدم
+امیر لطفا دیگه بگو لطفا
یه موقع به خودم اومدم و دیدم با خنده داره به دستش که گرفتم نگا میکنه
دستشو ول کردم و گفتم : ببخشید یکم زیادی شلوغش کردم و به افق خیره شدم .
دیگه تا اخر مسیر خونه هیچ حرفی نزدیم
+خب رسیدیم
_ممنون
خواستم پیاده شم که دیدم اومد و در و برام باز کرد با خنده بهش نگا کردم که دستشو به سمتم اورد !جان چیکار کنم الان خب حق با اون بود با این کفشا نمیتونستم از این ارتفاع ماشین پیاده بشم.
دستشو گرفتم و اروم از ماشین اومدم پایین وای پام سر خورد داشتم میافتادم که یهو دستشو دور کمرم حلقع کرد
+گرفتمت نگران نباش ، خوبی؟
_وای ممنون اره من خوبم ، ببخشید اذییتتون کردم اتفاقی شد
+مشکلی ندارم برو تا دیرت نشده
خداحافظی کردم و به سمت در رفتم که یه صدای پایی رو حس میکردم
+وای خدایا این دیگه چیه حالا چیکار کنم توی این کوچه تاریک و بم بست اوه عجب غلطی کردم اومدم
_وایسا ببینم
+چی؟ این صدا چقدر اشناست
برگشتم که با دیدن سعید جیغم به هوا رفت
+تو اینجا چه غلطی میکنی ها..
آخ آخ پارت بعد خیلی هیجان داره
امیر... 🤭