نیمه وجودم...❤️🔥27 و 28

ببین چقدر دوستون دارم 😂
وارد کلاس شدیم.
دقیقا همون بچه های سال قبل باهم بودیم با تفاوت چند نفر.
+بیا ارغوان
باهم دیگه به سمت اخرین میز کلاس رفتیم و نشستیم.
_اه این دختره ام که هنوز اینجاست
+کی ارغوان؟
_دینا و میگم دیگه دختره لوس
+هیس الان میشنوه باز دعوا درست میکنه
_اصلا بزار بشنوع رو مخ
+ارغوان سال پیش کم دعوا نکردیما بسه
_اوف
یهو یه استرس عجیبی گرفتم دست و پام لرزش گرفت.
+ارغوان خوبی؟
_خوبم یکم استرس دارم
دینا لوس با صدای بلند گفت:
+عا عزیزم استرس گرفتی ؟میخوای بیام رفعش کنم.
حالتی که مسخرش کنم گفتم:
_نه عزیزم اگه شما میخوای بیا من ادبت کنم.
پشت چشم نازک کرد و رفت پیش اکیپ خودشون.
تق تق تق.......
در باز شد و مدیر اومد داخل.
هممون بلند شدیم.
+بشینید بچه ها. ایشون معلم ادبیات شما هستن.
و با دست اشاره کرد که معلم وارد شد.
قلبم به تاپ و توپ افتاد یعنی چی ؟ چطور ممکنه.
استرس گرفتم.
+بچه امیدوارم با معلمتون درست رفتار کنید.
و بعد در کلاس و بست و رفت.
پچ پچه بین بچه ها شروع شد .
#دینا
+اوف چقدر خوشتیپه
_واقعا خیلی جذابه عجب معلمیه
+هوی نازنین نبینم نخ بدی ها این مال منه
هنوز تو شک بودم و از حرفای دینا حرصم میگرفت.
+ارغوان چقدر خوشتیپه
_اره خیلی خوشتیپه
+چته تو چرا خشکت زده.
_چیزیم نیست که.
بچه ها مشغول صحبت کردن بودند که با صدای معلم ساکت شدند.
صداشو صاف کرد و گفت:
+سلام من امیر رستگارم معلم ادبیاتتون. امیدوارم سال خوبیو در کنار هم سپری کنیم.
خب اگه سوالی دارید بپرسید.
دینا از اخر کلاس بلند شد:
+خوشتیپه مجردی؟
امیر عصبی شد و با خشم صداشو صاف کرد.
خب سوال دیگه ای ندارید؟
دوباره دینا با صدای بلند تر گفت:
+جذاب پرسیدم مجردی؟
_خیلی نمک میریزی حواست باشه
+جدی بودنت من و کشته .
دلم میخواست مستقیم برم سمت دینا و موهاشو از سرش جدا کنم. بد جوری کفریم میکرد .
امیر با بی توجهی به دینا به حرفش ادامه داد.
+از همینجا خودتونو معرفی کنید.
بچه ها یکی یکی بلند میشدن و اسم و فامیلشونو میگفتن.
رسید به عسل بلند شد و با صدای اروم و نازک گفت:
+عسل کامیاب هستم.
و بعد نشست ، نوبت من بود اخرین نفر بودم همه بهم خیره شده بودن.
اروم از جام بلند شدم. امیر با دیدن من نیشش تا بناگوش باز شد.
+ارغوان راهگان
اسممو گفتم و نشستم.
+خب اول از همه میخوام یع تغیراتی ایجاد کنم جاهاتونو عوض میکنم.
عسل با بی حوصلگی گفت:
+اخه مگه کلاس اولی هستیم که جاهامونو عوض کنیم.
_معلمه خوشش میاد اذیت کنه
+ارغوان چخبرته چرا از وقتی معلمه رو دیدی یه طوری شدی قرمز شدیا
_نه بابا چرت نگو عسل
+من که میدونم یه چیزی هست باید تعریف کنی.
مثل اینکه مچمو گرفتع بود
*پارت 28*
مثل اینکه مچمو گرفته بود.
+شما خانم راهگان بیا اینجا صندلی ردیف اول بشین.
دقیقا باید جلو میز معلم مینشستم اونم صندلی های تک نفره.
کیفمو برداشتم و رفتم روی صندلی نشستم.
به دینا اشاره کرد
+شما بیا اینجا بشین کنار خانم راهگان
یهو با صدای بلند گفتم:
+نه نه اینجا نمیشه کنار من نشینه
_وایی نکه من کشته مردتم
+ساکت باش....
داشتیم بحث میکردیم که عسل پرید وسط
+اقای رستگار میشه من اینجا بشینم کنار ارغوان؟
_بله ، دینا شما ام کنار عسل بشین
اوف عجب ترتیب عالی حتما باید سه تایی یه جا بشینیم.
بعد از مشخص شدن صندلی ها همه سر جاشون نشستن.
معلم شروع به توضیح قوانین کلاسش کرد.
فکرم درگیر بود. چرا امیر باید داخل این مدرسه تدریس کنه. برام سوال شده بود.
زنگ خورد و وسایلامونو جمع کردیم.
کلاس خالی شد و فقط موندیم ما سه نفر من و عسل و معلممون.
+ارغوان زود باش دیگه
_باشه تو برو منم میام
عسل از کلاس رفت بیرون.
امیرم داشت میرفت که جلوشو گرفتم انگار هنوز از دستم دلخور بود.
+میشع یه لحضه وایستی.
_بله
+امیر از دستم دلخوری؟
_نه دلخور نیستم.
+اما من این حسو ندارم دلخوری
_باشه ارغوان شاید منم اون سوال و یهویی پرسیدم باید بهم دیگه زمان بدیم
+یعنی الان مشکلی نداریم؟
_نه نداریم
+یه سوال دارم
_بپرس
+اینجا چیکار میکنی.
_تدریس میکنم.
+میدونم منظورم اینه چرا اینجا
_ارغوان خبر نداری اینجا مدرسه مادرمه
+جدی میگی
_اره جدی میگم.
امروز روز خیلی شوک برانگیزی بود.
همش خبر های غیر منتظره.
+امیر چرا جاهامونو عوض کردی مگه همونطور که نشستع بودیم بد بود
_اره،بخاطر اینکه همش جلو چشمم باشی گفتم بیای جلو بشینی دیگه
+امیر خیلی بد جنسی من عادت ندارم میز اول بشینم، تازه من و با دینا توی یه ردیف گذاشتی.
_بسه دیگه اعتراض قبول نمیکنم از روز اول خستم کردی
+من خستت کردم اره، از دست من خسته شدی؟
من و به سمت خودش کشید و تو بغلش فرو رفتم.
_شوخی کردم مگه میشه از دست شما خسته شد.
+عهه امیر نکن دیگه اینجا مدرسس الان مادرت داخل دوربین میبینه دردسر میشه.
_چیزی نمیشع چون مادرم فقط مالکه مدیر یه نفر دیگس.
+اها، خب بازم من دیگه باید برم عسل منتظرمه.
_باشه برو.
ازش فاصله گرفتم و رفتم داخل حیاط پیش عسل. خیلی خوشحال بودم از اینکه امیر شده معلمم. اما خیلی حسودیم میشد بین اون همه دختر داخل مدرسه خب یه جوریه. تازه دینا ام که شورشو دراورده.
+بدو بیا ارغوان ببینم چیشده
رفتم کنار عسل نشستم.
+خب تعریف کن ببینم.
_میگما اما به هیچکس نباید بگی باشه فقط مامانم خبر داره
+باشه نمیگم زودباش دیگه دارم میمیرم از فضولی.
_گفته بودم قراره بریم روستا عروسی دعوتیم................................. همش همین بود که گفتم.
+ارغوان جدی میگی یعنی تو با امیر رل زدی؟
_نه بابا بزرگش نکن اون فقط گفت که از من خوشش میاد همین
+وایی ارغوان من بیشتر از تو ذوق کردم امیر شده معلمت ها تازه پسر به این خوشتیپی دیگه چی میخوای چرا نگفتی که دوسش داری؟
_من که دوسش ندارم از کجا در میاری این حرفارو
+من که باور نمیکنم وقتی امیر وارد کلاس شد گونه هات سرخ شد بنظرم تو ام عاشقش شدی