نیمه وجودم...❤️🔥5

بدو که یه پارت هیجانی منتظرته
_اومدم تورو ببینم دیگه
+دست از سرم بردار
سعید یکی از فامیلای خیلی دورمون بود که محل زندگیشون با ما یکی بود و الانم به همین عروسی دعوت شدن
_نمیتونم من خیلی دوست دارم دختر
+برو رد کارت سر به سرم نزار
_دختر ازت خواستگاری کردم.....
+خب دیگه جوابتم گرفتی برو رد کارت
همینطور که داشتم میدوئیدم با این کصافتم حرف میزدم که یهو مچ دستمو گرفت
+کجا میدوئی با این عجله ها
_سعید ولم کن
یه قدم به سمتم اومد.
+ولت نکنم چیکار میکنی
_انقدر داد میزنم تا همه همسایع ها صدامو بشنون
+خنده شیطانی کرد و : هیچکس صداتو نمیشنوه کوچولو ببین انقدر دوئیدی که کلا از اون کوچه رد شدی اینجا کجاست؟ ها؟
نگاهی به دور و برم انداختم اره اشتباه اومدم و هیچکس نیست و توی یه جایی مثل بیابونیم اینجا کجاست؟
خواستم خرش کنم شاید دست از سرم برداره
+سعید تو مگه منو دوست نداری؟
_چرا دوست دارم
+خب دیگه پس امشب میرم با مامانم حرف میزنم بیاین خواستگاریم
_فک کردی میتونی منو با این حرفا خر کنی
هی یه قدم به سمتم میومد و منم میرفتم عقب تا اینکه به دیوار برخورد کردم نیم وجب فاصله بینمون بود
_من این فرصتو از دست نمیدم خوشگله
صورتشو نزدیک گردنم اورد و داغی نفسش حالمو داغون میکرد
هیچ راه فراری نداشتم فقط چشمامو بستم و با خدا نذر و نیاز میکردم که دیدم ازم فاصله گرفت خدایا شکرت بیخیال شد
چشمامو باز کردم که
چشمامو باز کردم که دیدم امیر ، سعیدو داره میکشه چپ و راست هی با مشت میزد تو صورتش خون کل صورتشو گرفته بود افتاده بود رو زمین و داشت از حال میرفت
+پسره اشغال فک کردی کی هستی ها چه غلطی میکردی مرتیکه حالتو جا میارم
_امیر نزن لطفا نزنش بسه امیرر لطفا ، کشتیش بسه
از سعید فاصله گرفت و اومد سمتم
+چیه دلت براش میسوزه ، خیلی دوسش داری ها
چشمام پر از اشک شد دهنم قفل کرده بود هیچی نمیتونستم بگم و فقط به چشماش خیره شده بودم.
با عصبانیت داد زد: بگو دیگه ها خیلی دوسش داری
اشک از روی گونه هام سرازیر شد و بغض کردم
لحن صداشو تغییر داد : ببخشید نباید داد میزدم
هیچی نگفتم ، باد سردی میومد ، دستمو دور بازو هام حلقه زدم...
+سردت شده؟
_نه من خوبم...
داشتم حرف میزدم که پیراهن روی تیشرتشو درآورد و به سمتم گرفت
+بیا اینو بگیر بپوش تا سرما نخوردی
پیراهن و از دستش گرفتم: ممنون
امیر ببین چیکار کردی لباسات خونی شد الان باید برگردی خونه حالا اینو چیکار کنیم الان یکی میاد میبینه
_میزاشتم این بیشرف هر غلطی میخواست بکنه
+نه خب ....
_خب نداره اینو میفرستم بره تو ام برو خونه بعدش منم میرم.
گوشیشو از تو جیبش دراورد و با یکی تماس گرفت و یه چیزایی گفت که نفهمیدم بعدشم سوار ماشین شدیمو و تا دم خونه همراهیم کرد
+ممنون ، ببخشید بخاطر من دعوا کردی لباسات ام کثیف شد
_مهم نیس ، برو داخل...
داشتیم حرف میزدیم که یهو در حیاط باز شد و مامانم سر رسید