نیمه وجودم...❤️🔥7

بدو ادامه
حرکت کردیم سمت خونه عمو اینا
همینطور که تو مسیر بودیم پرسیدم: امیر یه سوال میتونم بپرسم؟
_جونم بپرس
وا چرا انقدر صمیمی میشه اوف ولش کن
+تو سعیدو میشناسی؟
_ارغوان لطفا الان درمورد اون کصافت حرف نزنیم
+ امیر لطفا بگو دیگه میخوام بدونم
_تو دانشگاه باهم بودیم تو یه کلاس
+چی؟ مگه شما دانشگاه میری؟
_اره میرفتم دیگه تموم شد الانم معلم بچه های کلاس ۱۱ هم ام
+جدی میگی وایی خیلی برات خوشحال شدم تبریک میگم
لبخند ملیحی زد: شما چند سالته؟
+من ۱۷ سالمه یعنی میرم ۱۱ هم
_چه خوب
+امیر یه سوال دیگه ام داشتم؟
_جونم بپرس
+شما با سعید مشکلی داری؟
_باید بدونی؟
+خب اگه دوست نداری نگو
_باشه ...باشه میگم من و سعید تو دانشگاه ام همینطور بودیم یعنی همش دعوا
+اها
_خب حالا شما بگو سعید چیکارتون میشه؟
+یکی از هم روستایی هامون البته فامیل خیلی دورمونم هست خیلی دور
_خوبه که دوره، خب دیگه رسیدیم.
از ماشین پیاده شد و در و برامباز کرد ، دستمو گرفت و از ماشین پیاده شدم.
باهم دیگه به سمت در خونه رفتیم که دیدیم هیچکس نیست
+یعنی کجا رفتن حالا من چیکار کنم مامانم گفته بود با عموم برم اوف این موقع شب کجا برم
_قرار نیست جایی بری یه راننده کنارت وایستاده ها
+یعنی چی منظورت اینه باهم بریم
_اره خب باهم میریم نمیشه؟
+چرا میشه اما خب چیزه...ع....عه تو جاده تند که نمیری نه؟
_میترسی؟
+ن..نه. نه اینکه بترسم فقط پرسیدم
_باشه ، اما قبلش یه زنگ بزنیم ببینیم کجا رفتن
+باشه من میرم اونور زنگ بزنم به عموم
_باشه ، برو منتظرم
+الو سلام عمو شما کجا رفتین؟
_سلام دخترم کلی منتظر موندیم دیدیم اقا امیر نیومد پدرش ماشین خودشو برداشت اومدیم تالار شما مگه کجایی؟
+عمو ماشین ما جا نداشت مامانم گفت با شما بیام اما شما ام که رفتین
_خب دخترم با اقا امیر بیا ما باهم اومدیم تالار شما ام زودتر بیاین
+باشه عمو جون الان میایم .
بعد گوشیو قطع کردم و به سمت ماشین رفتم .
+چیشد ارغوان
_هیچی دیگه دیدن دیر کردی رفتن
خوبه سوارشو زودتر بریم.
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم ، از روستا خارج شده بودیم و رسیده بودیم به جاده که دیدم هی داره سرعتشو بیشتر میکنه هوا ام تاریک شده بود هرچقدر تحمل کردم دیدم براش مهم نیست و هی سرعتشو میبره بالا
+امیر
_جان
اوف باز جان گفتناش شروع شد
+ترمز میدونی چیه؟ یکم اروم برو دیگه هوا ام تاریکه خطر ناکه خب
_چیشد شما که نمی ترسیدی
+واقعا که، اگه کسی بخواد سوار ماشینت بشه اول باید قصد جونشو بکنه
_خندید و با حالتی که حرصمو دربیاره گفت: این که چیزی نیست یکم دیگه نشونت میدم تند رفتن یعنی چی.
یکم که رفتیم جلوتر یع تصادف شدع بود و تعداد زیادی ماشین پشت سر هم و اروم میرفتن با دیدن اینکه همه اروم میرن و ترافیک شدیده با خوشحالی روبه امیر کردم:
+عا خوب شد حالا اقا امیر تو ام مجبوری اروم بری
_مطمئنی من تو این ترافیک میمونم؟
+معلومه که میمونی اخه چطور میخوای این ترافیکو رد کنی
هنوز حرفم تموم نشده بود که....