نیمه وجودم...❤️🔥8

اینم پارت دومِ امروز 😁
هنوز حرفم تموم نشده بود که از ماشین اول سبقت گرفت
_ببین اینجوری یکی یکی ماشینا رو رد میکنم
یکی یکی از ماشینا سبقت میگرفت بدون هیچ مکثی
+امیر تو دیوونه شدی ؟اروم برو دیگه مسخره بازی در نیار لطفا ببین هوا تاریکه داشتم خواهش میکردم اروم بره که یهو از روبه رومون لاین مخالف یه ماشین سنگین اومد و بوق زنان میگفت که برین کنار.
جیغ زدم : امیررررررر تو همین هین از استرس اینکه الان ماشین زیرمون میگیره چشمامو بستم دستمو گذاشتم رو دستش و محکم فشار دادم بعد از چند ثانیه که ماشینو رد کردیم
امیر با خنده نگام کرد: من و دست کم گرفتیا
چشمامو اروم باز کردم و با دیدن اینکه اون لحضه خطر ناک تموم شد نفسی عمیق کشیدم و همچنان محکم دستشو گرفته بودم .
دیدم همچنان داره ریز ریز میخنده
+چیزی شده انقدر میخندی؟ تا مرگمون چند قدمی نبود
_تو خیلی ترسیدی که دستمو انقدر محکم گرفتی
دستمو فورا کشیدم سمت خودم: چی نه م...من اصلا چرا باید دستتو بگیرم فقط یکم ترسیدم
+یکم
_اره یکم ترسیدم.
تالار خیلی از روستا فاصله داشت و هنوز ۳۰ دقیقه تا تالار مونده بود که یه سردرد عجیبی گرفتم چشمام سیاه شده بود و نمیتونستم کامل ببینم دستمو گذاشتم رو سرم و به صندلی تکیه دادم
+ارغوان خوبی؟
_اره خوبم فقط یکم سرم درد میکنه که اونم خوب میشه طبیعیه
+ارغوان مطمئنی رنگ صورتت پریده چون تند رفتم اینجوری شدی؟
رفت و بعد از چند دقیقه با یه بسته قرص و یه قوطی اب توی دستش برگشت.
+ارغوان این قرصو بخور شاید بهتر شی
قرص و از دستش گرفتم و با یه قلوپ اب خوردم.
از ماشین پیاده شد و اومد درو باز کرد
+بیا پایین یکم هوا بخور حالتو بهتر میکنه
باشع ای گفتمو دستشو گرفتم ، از ماشین پیاده شدم.
امیر در و بست و به ماشین تکیه داد
منم از موقعیت استفاده کردم و یکم ازش دور شدم و رفتم توی قسمت سنگی و روی یکی از سنگ ها نشستم باد سردی می وزید که حالمو خوب میکرد خیلی از ماشین دور شده بودم و دیگه قابل دیدن نبودن ترسیده از جا بلند شدم و نگاهی به دور و برم انداختم
+اخ یعنی دوباره گم شدم چرا اینقدر دور شدم گوشیمم که پیشم نیست حالا چیکار کنم .
قدم اول و که برداشتم پام بین سنگا گیر کرد و داشتم پخش زمین میشدم که دستی دور کمرم حلقه خورد و مانعم شد سرمو بالا اوردم که با چهره ی عصبانی امیر روبه رو شدم . از روی دستش بلند شدم
+ارغوان وقتی حالت بد بود چرا انقدر دور شدی ها الان میخوردی زمین دوباره یه اتفاقی میوفتاد
چرا این پسر انقدر زود تغییر مود میداد تا دو دقیقه پیش که مهربون بود چیشد پس
سرمو انداختم پایین و به سمت ماشین حرکت کردیم .
یهو هوا خیلی سرد شد و بارون زد داشتم میلرزیدم از سرما قدم هامو بلند تر کردم تا زودتر به ماشین برسم دیگه چیزی نمونده بود که دیدم امیر غیبش زد سر جام وایستادم و توی هوای بارونی با ترس دور و برم و نگا میکردم اخ کجا رفتی تو این فکرا بودم که ...
_نه به خاطر اون نیست خوبم برو زودتر برسیم تالار
امیر دید که حالم خیلی بده ماشینو برد تو خاکی
+نه اینجوری نمیشه بشین الان میام
رفت و بعد از چند دقیقه با یه بسته قرص و یه قوطی اب توی دستش برگشت.