نیمه وجودم...❤️🔥10

این پارت هیجانیههههه بدو
بعد از چند دقیقه گوشیم زنگ خورد سارا بود.
+جانم سارا چیشد؟
_ارغوان ماشین ما ام پر شد بابام چند تا از همکاراشو تو تالار دیده میخواد اونارو تا روستا ببره گفت بهت بگم شما با امیر برو
_باشه راستی سارا بابام خبر داره من با امیر میرم
+اره خبر داره چیزی نگفت چون خونوادشونو می شناسه نگران نباش
_باشه ممنون فعلا
+بای
گوشیو قطع کردم و گذاشتم توی کیفم.
خیلی شلوغ بود یه عالمه ماشین جلو تالار بود نمیتونستم ماشین امیرو پیدا کنم تو این فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد( اقا امیر)
+الو امیر
_ارغوان کجایی نمیتونم پیدات کنم
+من جلو تالارم شما کجایی؟
_خوبه، خیلی شلوغه نمیتونم با ماشین بیام جلو تالار سمت راست تالار یه زمین خاکی هست من اونجام میتونی بیای؟
+اره میدونم کجاست الان میام
گوشیو گذاشتم تو کیفم و از جمعیت دور شدم به یه جای خلوتی رسیدم گوشیمو در اوردم به امیر زنگ بزنم که یکی مچ دستمو گرفت ......
با دیدن سعید جیغ خفه ای کشیدم
+هیییی تو اینجا چه غلطی میکنی؟
_مثل اینکه یادت رفته فامیل دوریم ها منم دعوت شده بودم اومدم عروسی
+دستمو به سمت خودم میکشیدم : سعید ولم کن برو رد کارت بیخیال من شو
با حالت چندش واری گفت: خوشگله نرم چیکار میکنی به امیر جونت زنگ میزنی؟
+تو اونقدر کتک خوردی ادم نشدی برو گمشو دیگه
داشتم تلاش میکردم که دستمو ول کنه که صدایی اومد لحن صداش زنونه بود
+سعید بیا دیگه منتظرتیم
سعید با ترس و لرز ازم فاصله گرفت و رفت پیش اون دخترع
خدایا شکرت فرشته نجاتمو فرستادی ، یه لحضه ... اون دختره کی بود؟ بیخیال بابا .
از فرصت استفاده کردمو به امیر زنگ زدم :
+الو امیر من تو زمین خاکی ام که گفتی کجایی پس؟
_پشت همین دیواری ام که میبینی بیا اینجا
+باشه اومدم
گوشیو قطع کردم و گذاشتم تو کیفم از سرما داشتم میلرزیدم قدم هامو بلند تر کردم و به ماشین رسیدم.
امیر داخل ماشین نشسته بود. در ماشینو باز کردم و سوار شدم .
+سردته؟
_یکم
بخاریو روشن کرد و ماشینو به حرکت دراورد.
اخماش تو هم بود ، چشماش قرمز شده بود این مدلی تا حالا ندیده بودمش.
+امیر خوبی؟
چیزی نگفت و سرعت ماشینو بیشتر کرد طوری که هر لحضه امکان تصادف بود .
ترسیده گفتم: امیر چیزی شده؟
با عصبانیت ماشینو زد تو خاکی و با یه حرکت از ماشین پیاده شد .
چیشد چرا انقدر عصبانیه؟
از ماشین پیاده شدم و رفتم روبه روش وایستادم
+امیر اتفاقی افتاده؟
با چشمای خون گرفته غرید:
اون مرتیکه سعید اینجا بود ،تو به من چرا نگفتی ها ؟
سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم.
بلند تر غرید:
ارغوان، جواب منو بده سکون نکن.
صبرم ته کشید با چشمای خیس و گلوی پر از بغض گفتم:
چرا باید بگم؟ مگه تو چیکارمی؟ داداشمی؟ بابامی؟ چیکارمی؟
با این حرفم عصبانی تر شد و گفت: واقعا میخوای بدونی چیکارتم؟
+اره میخوام بدونم بگو دیگه چیکارمی؟
استرس کل وجودمو فرا گرفت تو دلم داشتن رخت میشستن
_خودت خواستی.....
یهو اومد سمتمو با تمام قدرتش لبمو بوسید ( ماچیدش🤣)
تا چند ثانیه تو شک بودم ، این پسره چه غلطی کرد با اجازه کی .
دستمو روی سینش گذاشتم و با تمام وجودم هلش دادم ،
چشمام پر اشک شده بود از عصبانیت یه سیلی محکم نسارش کردم و با چشمای گریون به سمت ماشین رفتم و سوار شدم.
پشت من فورا اومد و سوار ماشین شد
برا اینکه چشمم به چشمش نخوره صورتمو به سمت پنجره بیرون چرخوندم و گریه میکردم بعد از چند دقیقه که حرکت کردیم ....
هنوز گریه میکردم و تو شک بودم که چطور اینکارو کرد.
_ارغوان معذرت میخوام......
هنوز حرفش تموم نشده بود که با عصبانیت داد زدم
+چیو معذرت میخوای ها تو هیچ میدونی چند دقیقه پیش چیکار کردی
_ارغوان اشتباه کردم یه واکنش لحضه ای بود
ببینشا با تمام پرویی داره توضیح ام میده
+امیر هیچی نگو فقط من و ببر خونه تا از این بیشتر ازت متنفر نشدم