نیمه وجودم‍...❤️‍🔥15

Hilda Sarmady Hilda Sarmady Hilda Sarmady · 1404/2/3 20:30 · خواندن 3 دقیقه

چون با حمایتا انرژی گرفتم امروز سه پارت داریم 

بریم پارت اول 

 

یبار دیگه محکم از روی گونم بوسید و گفت: دست میزنم ببینم میخوای چیکار کنی؟

محکم میزدمش : امیر اذیتم نکن میزنمت ها

+بزن ببینم با این دستای کوچولوت میخوای چیکار کنی؟

با تمام قدرتم از بازوش گاز محکمی گرفتم.

+اخ ارغوان دردم میگیرع

_چیشد امیرخان شما که چیزیت نمیشد هوم

+بیخیال دیگه بریم به ادامه کارمون برسیم خیلی گرسنمه 

_عا سریع بحث و عوض کن افرین.

_امیر

+جونم

_مگه یکم پیش تو تالار شام نخوردی؟

+چرا خوردم

_خب یعین هنوزم گرسنته؟

+ارع خیلی اگا زیاد حرف بزنی تورو به جای غذا میخورما

_عههه.

بعد از چند دقیقه پیتزامون اماده شد و گزاشتیمش داخل فر .

+فیلم ببینیم 

_نه امیر اصلا حوصله ندارم الانم باید ظرفارو بشورم.

قیافشو مظلوم کرد و رفت روی کاناپه نشست .

بعد از چند دقیقه شستن ظرفا تموم شد رفتم بیرون از کلبه و روی یکی از  تخته سنگ ها نشستم.

داشتم به این فکر میکردم که امیر چطور میخواد بهم ثابت کنه که دوسم داره. 

خیلی دوسش دارم وقتی کنارشم حس خوبی بهم دست میده امنیت و تو بغلش حس میکنم اما نمیدونم چرا یه حسی بهم میگه که این رابطه نباید شروع بشه .

بعد از کلی فکر و خیال از جا بلند شدم و رفتم داخل کلبه با دیدن امیر که روی کاناپه خوابش برده فکر شرورانه ای به سرم زد.

اروم اروم رفتم سمت اشپز خونه و دنبال یه ظرف بزرگ میگشتم که چشمم خورد به سطل رنگ کاری. 

سطل و پر از اب یخ کردم و آروم آروم رفتم سمت امیر.

ببخشید امیر جونم اما باید اینجوری بیدارت کنم تا حساب بوسه تصویه بشه. 

با یه حرکت اب سطلو خالی کردم روش ، کل بدنش خیس شده بود.

+ارغوانننننن چیکار کردییی؟

همینطور که به حالتش میخندیدم گفتم: ها ها حساب الان تصویه شد

از جاش بلند شد و با چهره اخمو اومد سمتم

+یه حسابی ازت پس بگیرم.....

ترس کل وجودمو گرفته بود یعنی میخواد چیکار کنه؟

از پله ها رفت بالا و وارد حمام شد تا دوش بگیره.

با خوشحالی فراوون روی کاناپه نشستم و تو دلم مسخرش میکردم.

روی کاناپه دراز کشیدم و طوری که اصلا متوجه نشدم خوابم برد......

+ارغوان.....ارغوان....

چشمامو باز کردم و با حالت خواب الود گفتم

_هوم چیه؟

+بیا پیتزا اماده شد 

_امیر من گرسنم نیست نمیخوام خودت بخور

+ارغوان اینجوری میکنی منم نمیخورم

_اوف امیر خوابم میاد دیگه خودت بخور نوش جونت.

+من این همخ زحمت کشیدم سفره اماده کردم بعد تو نمیخوری؟

_باشه خیلی ممنونم اما من گرسنم نیست امیر لطفا بزار بخوابم.

چشمامو بستم بخوابم که دیدم عصبی از رو میز بلند شد و رفت روی پله ها نشست، زیر لب یه چیزایی میگفت که متوجه نمیشدم.

با عصبانیت غرید: ارغوان یعنی نمیای سر میز اره؟

_نمیام امیر

+باشه پس شب بخیر

اینو گفت و رفت تو اتاق بیخیال شدم و به خوابم ادامه دادم.

#چند_ساعت_بعد

+اوف گردنم چقدر درد میکنه . نشستم رو کاناپه و گوشیمو برداشتم اوف هنوز ساعت ۴:۳۰ دقیقس چجوری تا صبح اینجا بخوابم با امیرم که دعوا کردم نمیشه بهش بگم تو اینجا بخواب من تو اتاق .