نیمه وجودم‍...❤️‍🔥22

Hilda Sarmady Hilda Sarmady Hilda Sarmady · 1404/2/10 18:05 · خواندن 3 دقیقه

پارت 22

 

ولی خوب کتک خوردی راحت شدی.

+باور کن الان خیلی بهترم قشنگ سیر شدم.

_امیر شوخی کردن بسه دیگه شورشو در اوردی هرجا میریم دعوا میکنی.

+ندیدی چی میگفت میخواستی چیکار کنم وایستم نگاه کنم.

_خب پس منم باید موهای اون اسرارو از ریشه میکندم؟

خندید و گفت: میخوای بکنی؟

چیزی نگفتم و کمربندمو بستم. 

استارت زد و ماشین روشن شد. تو مسیر روستا بودیم .

+ارغوان یع سوال میپرسم صادقانه جواب بده باشه؟

_امیر من تا حالا دروغ گفتم.

+نه نگفتی همینطوری گفتم

_باشه بپرس 

+اون پسره کی بود؟

_گفت که ماهان اسمش

+ارغوانننن اسمشو میدونم میگم کی بود با تو چیکار داشت

_امیر تو با اون دخترا چیکار داشتی؟

+من کاری نداشتم اونا گفتن که بهشون ماهیگیری یاد بدم

_خب ماهانم با من همون کارو داشت.

+یعنی چی؟ پس چرا انقدر عزیزم عزیزم میکرد

_نمیدونم

+ارغوان یعنی چی که نمیدونم تو باهاش حرف زدی میگم چی میگفت چرا به تو گفت بهش یاد بدی.......

_امیررر نمیتونی ازم حساب پس بگیری

با عصبانیت غرید.

+ارغوان دیوونم نکن اون مرتیکع چیکار داشت ها؟

_امیر سرم داد نزن

نفس عمیقی کشید

+باشه...باشه.....اروم شدم حالا میشه بگی چیکار داشت؟

_امیر چرا وقتی اون دختره گفت بهش ماهی گیری یاد بدی رفتی بدون اینکه بهم توجه کنی؟

+ارغوان یع چیز طبیعی بود چرا انقدر بزرگش میکنی

_امیر وقتی بهت گفتم نرو من و جلو اون دوتا ضایع کردی و بدو بدو رفتی....

+ارغواننن

_ارغوان و چی تو با هر دختری دوست داری حرف بزنی منم بشینم تماشا کنم؟

با اینکه میدونستم امیر به اسرا چیا گفت اما بازم پا فشاری کردم ببینم خود امیر چی بهم میگه.

+ارغوان من با اون دخترا حرف نزدم 

_پس من بودم داشتم باهاشون میخندیدم؟

+ارغوان ندیدی اسرا چجوری بدو بدو با دست و پای لرزون رفت

_خب دیدم

+خب دیگه پس بدون من باهاشون خوش و بش نکردم.

حالا بگو ماهان چرا باهات انقدر صمیمی بود؟

_نمیدونم امیر نمیدونم من نمیشناسمش

+مطمئنی

خنده کوچیکی کردم

_یعنی انقدر بهم اعتماد نداری که حرفمو باور نمیکنی؟

+نه.... نه ارغوان من حرفتو باور میکنم ولی ماهان یه طوری باهات صمیمی گرفته بود که....

اشک دور چشمام حلقه زد من تو عمرم به جز امیر و پدرم با هیچ مرد دیگه حرف نزدم. خیلی امیرو دوست داشتم و اصلا فکرشم نمیکردم اینطور فکری درموردم بکنه.

با گلوی پر از بغض و صدای لرزون گفتم:

_امیر متوجه نمیشم منظورت چیه؟

ماشینو زد تو خاکی.

+ارغوان من همچین فکری نکردم لطفا بد برداشت نکن.

_امیر پس با چه منظوری این حرفو زدی؟

دستامو محکم تو دستش فشرد.

+ارغوان من خیلی دوست دارم نمیتونم ببینم یه مرد غریبه انقدر باهات صمیمی باشه.

_امیر بسع دیگه نمیخوام درموردش حرف بزنم.

باشه ای گفت و از ماشین پیاده شد.

اشک روی صورتمو پاک کردم.

گوشیم زنگ خورد سارا بود. صدامو صاف کردم و گوشیو جواب دادم.

+جانم سارا

_ارغوان کجایی از دیشب نیستی

+میتونم بعدا بهت توضیح بدم؟

_باشع الان کجایی؟

+تو ماشین امیر داریم میایم روستا

_اها باشه.

+سارااا

_هوم

+بابام زنگ زد بهتون؟

_اره زنگ زد ولی نگران نباش گفتیم شب خونه ما بودی

+اها خوبه نمیخوام الان بفهمه ناراحت میشه

_باشه دیگه من قطع میکنم.

+باشه بای.

گوشیو قطع کردم و گزاشتم تو کیفم.