نیمه وجودم...❤️🔥32
22 شهریور · · خواندن 3 دقیقه سورپرایززززز پارت جدیدد
+اها باشه پس منم میرم تو اتاقم.
_باشه ، ناهار نمیخوری؟
+نه فعلا میخوام بخوابم خیلی خستم
_باشه برو دخترم.
وارد اتاق شدم و لباسامو با یه تاپ و شلوار بنفش عوض کردم و رفتم گوشه تخت نشستم.
امروز خیلی روز خوبی بود به غیر از دعوای امیرخان
هعیی نفسی عمیق سر دادم و در همون حالت به پشت چپه شدم روی تخت
+یعنی دوسم داره؟
خدایاااااااا چرا زندگی من همش با سوال پی میره
شاید از نظر امیر فقط داریم باهم اشنا میشیم و میخوایم همک بشناسیم!
ولی توی کلبه گفت عاشقت شدم!
اوف اصن بیخیال هرچه بادا باد
با خودم حرف میزدم و هزیون میگفتم که گوشیم زنگ خورد
عسل بود
+جونم عسل
_ارغوان کجایی؟
+رسیدم خونه
_یع خبر خوب دارم
+وایی بگو که الان واقعا نیاز دارم یه حرف خوب بشنوم!
_یادت میاد میخواستم برم سرکار اما بابام رضایت نمیداد
+خب اره یادمه
_بلخرع راضی شددددد
+واییییییییی جدی میگی
_اره تازه کار ام پیدا کردم بنده از این لحضه به بعد به عنوان منشی استخدام شدم....
+اووووووووو مبارکا باشه چطور قبول کردن؟
_طرف با پدرم اشنا بود همو میشناختن مثل اینکه پسرش شرکت و اداره میکرده به همراه شریکش و دنبال منشی میگشتن که من انتخاب شدم
+وای اینکه خیلی خوبه دختر حالا چطور میری مدرسه؟
_مدرسع همش سمت صبحیم من بعد از ظهر میرم . البته هرموقع که کار داشته باشن زنگ میزنن منم میرم
+عا خیلی خوبه مبارک باشه بلخره صاحب شغل شدییی
_مرسی عزیزم من دیگه باید قطع کنم
+باشه برو فعلا
گوشیو قطع کردم و چرخی روی تخت زدم و روی به شکم خوابیدم...
خیلی برا عسل خوشحال شدم . ایکاش بابای منم اجازه میداد تا برم سرکار . دوست داشتم یه کاری بکنم اما نمیشد اجازه نداشتم
دختر که نباید کار کنه!
مشغول فکر و خیال بودم که خوابم برد.......
#امیر
+مهراد چی شدع؟
_هیچی داداش هردو منشی باهم استفاء دادن و رفتن من یکیو پیدا کردم اما یکی دیگه ام باید برا تو پیدا کنیم.
+کیه؟
_دختر دوست بابامه فعلا تا یه مدت اون میاد البته سنش کمه میره مدرسه تا ببینیم چی میشه
+باشه اوکی
رفتم داخل اتاقم و پشت میز نشستم کلی برگه رو میز بود که باید امضا میکردم.....
بدنم از شدت خستگی و بیخوابی کوفته شده بود رسما چشمام داشت از حدقه بیرون میزد.
اگه بخوام درباره شرکت بگم
پدر من و مهراد شریکن......و ما به عنوان وارثاشون شرکت و اداره میکنیم تا در اینده ما جای پدرامونو پر کنیم!
لازمه بگم مهراد فقط به عنوان شریک و همکار من نبود مثل داداش بودیم، از اونجایی که باهم بزرگ شدیم از سیر تا پیاز زندگی هم خبر داریمو و مثل دو روح در یک بدن میمونیم!
#ارغوان_چند_ساعت_بعد
از خواب پریدم....
اوه این چه خوابی بود که من دیدم
امیر چرا تو خواب من بود؟؟؟؟
اوف سرم گیج میره
شاید بخاطر اینه چیزی نخوردم
استغفرلله این خوابا همش بخاطر حرفای عسله ها اخه اون چی بود من میبوسیدمش؟!!!
اونم از ل*ب؟!!!
اوف.....
دستمو دراز کردم و گوشیمو نگاه کردم:
+وای من چقدر خوابیدم که ساعت 6 عصر شده!
ابی به دست و صورتم زدم و با جمع کردن تموم موهام به صورت گوجه ای بالای سرم رفتم پیش مامانم
بهتره بگیم به صورت کدویی از اونجایی پر پشت ترین موهای این خاندان برای من بود همیشه از شستن و بستنشون رنج میبردم!
+مامان جون
_بله
+بابا کجاست؟
_وقتی شما مثل خرس خوابیدع بودی پدرت رفت سر کار
+اها. چی درست میکنی مامانی؟
_قورمه سبزی
+هوم باشه. مامان میگم....
هنوز حرفم تموم نشده بود
_چی شده ؟
+چیزی نشدع اگه شب با، بابا حرف بزنم میزاره برم سر کار؟
_ارغواننن، الان میری مدرسه اگه پدرتم اجازه بده من نمیزارم
+مامان جون لطفا الان عسل منشی یه شرکت شده تازه بعد از مدرسه ام میره.
_ارغوان دخترم مگه نیاز داری که بخوای بری سرکار
+مامان جون دوست دارم خودم روی پاهای خودم وایستم
حالا انگار خیلیم بلد بودم!
_ارغوان هنوز سنی نداری که
اره 17 سال خیلی کمه یه طوری میگن انگار هنوز نوزادم!
+مامان جون دیگه لطفا،
_پدرت راضی شد برو ولی ببین دختر درستم باید بخونی
+باشه مامان جونم قول میدم
خب خب یکی از رویاهای دیگمونم داره به حقیقت میپیوسته!
تا پارت بعد بای