دیگه مثل سابق حمایت نمی کنیداااا

 

چند ساعت بعد 

زنگ خونه به صدا دراومد‌ رفتم و در و باز کردم.

با دیدن دوتا شاخه گل ما بین دستای خستش لبخندی روی لبم نشست....

+خوش اومدی باباجون

_خوش باشی دختر خوشگلم

بوسه ای روی موهام کاشت. در و بستم. رفتم داخل اشپز خونه و برای مرد خونه یدونه چایی کمرنگ ریختم 

+بفرمائید بابا

چایی و گذاشتم و کنارش روی مبل نشستم.

+بگو ببینم چیشده دخترم؟

_چیزی نشده باباجون یه چیزی میخوام

+بگو  دخترم چی؟

_باباجون عسل دوستم منشی یه شرکت شده.....میگم میشه منم کار کنم؟ 

مکثی کرد و سرشو پایین گرفت...

+دخترم شما چیزی خواستی که من برات نخریدم؟

_نه باباجون منظور من این نیست شما هرچی که بخوام و در اختیارم گذاشتی ممنونم اما من میخوام مستقل بشم خودم درامد داشته باشم.

+دخترم شما هنوز سنی نداری تازه مدرسه ام که میری

_باباجون از دوستم پرسیدم گفت بعد از مدرسه میریم فقط هرموقع کار داشتن زنگ میزنن بهمون یا داخل جلسه ها شرکت میکنیم همین.

تا چند دقیقه سکوت کرد و چیزی نگفت

انگار باید هفت خان رستمو طی میکردم!

رفتم تو خودم که با حرف بابا مثل قورباغه پریدم هوا:

+باشه دخترم قبول میکنم اما نبینم نمره هات پایین بیاد معدلت و درسات همیشه باید 20 باشه ، باشه خوشگلم.

با ذوق پریدم بغلش و محکم بغلش کردم 

_بابا جونم قول میدم 

با خوشحالی ازش فاصله گرفتم و رفتم پیش مامانم

انگاری هفت خان به نیم خان تبدیل شد!

+واییی مامان جونمم بابا اجازه داد 

لبخند ملیحی زد

_خوبه دخترم خداروشکر ، بیا کمک کن میز و بچینیم. 

+باشه مامانی.

عجیب بوداااا امشب چقدر همگی حرفامو زود قبول میکردن ایکاش ازشون چیز دیگه ای میخواستم!

بعد از خوردن شام شب بخیری گفتم و رفتم داخل اتاقم.

درونم شوق و ذوقی داشتم واسه زندگی جدیدم ولی مغز کوچیک من فکر یه چیزیو نکرده بود!

توکه نه کاری سراغ داری نع چیزی میخوای بری کجا؟!

بیخیال اونم پیدا میشه گوشیمو کوک کردم و با شادی فراوان به خوابی عمیق فرو رفتم.......

 

~~~~~~~~~~~~

صبح روز بعد با صدای الارم گوشی از خواب بیدار شدم.

دست و صورتم و شستم و اماده شدم

رفتم سمت میز صبحونه

+صبح بخیر

+صبح بخیر دختر خوشگلم

روی صندلی نشستم و مشغول صبحونه خوردن شدم.

+ارغوان بابا برات سرویس گرفتم امروز برگشتن و با سرویس میای باشه دخترم؟

_چشم بابا جون.

بعد از تموم شدن صبحونه بابا رفت جلو در منتظرم موند.

از سر میز بلند شدم.

+ارغوان یه لحضه وایستا

_بله مامان

+دیروز با معلم هاتون اشنا شدین؟

_اره مامان جون اشنا شدیم خیلی ام خوب پیش رفت

+یعنی چیزی هست که من نمیدونم

_نه چی میتونه باشه؟

نفسی عمیق سر داد و با چاقو داخل دستش سمتم گارد گرفت

+دختره ورپریده امیر اقا شده معلمت و به من چیزی نمیگی

_وای مامان جون یادم نبود بگم اره معلممون شده

+ارغوان مراقب باشیا خب

_باشه مامان خوشگلم من مراقبم، تازه ببین دخترت بزرگ شده دیگه خودش میدونه باید چیکار کنه

+وای وای وای ببین ترو خدا زبون دراورده

زدم زیر خنده باشه مامان جون من میرم دیگه

_برو برو خودتو نجات بده

از مامانم حداخافظی کردم و رفتم سمت ماشین و سوار شدم.

بعد از چند دقیقه جلو در مدرسه ماشینو نگه داشت.

کیفمو برداشتم و از ماشین پیاده شدم

+ارغوانن 

_بله بابا جون

+پول همراهت داری؟

_مرسی باباجون دارم 

+باشه پس برو دختر قشنگم

از بابا خدا حافظی کردم و رفتم داخل مدرسه